معنی دست و دل باز
فارسی به انگلیسی
Bighearted, Freehanded, Generous, Lavish, Openhanded, Unsparing
واژه پیشنهادی
حل جدول
لارژ
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) بلیغ زبان آور، شعبده باز، جای وسیع و با صفا محلی با روح و خوش منظر: } خانه دل بازیست . {
دست باز
با سخاوت، بخشنده
دست باز داشتن
دست از چیزی دست کشیدن از آن احتراز کردن، طلاق دادن (زن)
لغت نامه دهخدا
دست باز. [دَ] (نف مرکب) دست بازنده. کسی را گویند که آنچه دردست داشته باشد همه را ببازد و تمام کند. (برهان) (آنندراج). بر باد دهنده. || جوانمرد و باسخاوت. (ناظم الاطباء). با بذل و بخشش. سخی. بخشنده.
- دست و دل باز، جوانمرد و گشاده دل.
|| شخصی را گویند که در شطرنج و نرد به هر آلتی و مهره ای که دست نهد همان را بازی کند. (از برهان) (از آنندراج). ماهر و باوقوف در بازی نرد و شطرنج. (ناظم الاطباء). || چست وچالاک و جلدکار و آنکه هر کاری را زودتر از همه می کند. (ناظم الاطباء). || ملاعب. لاعب. لاسی. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دست بازی شود. || (اِمص مرکب) تعدی. (برهان) (آنندراج). دست انداز. و رجوع به دست انداز شود. || (اِ مرکب) حواله ٔ بی حساب. (برهان) (آنندراج). دست انداز. و رجوع به دست انداز شود. || خواندن نماز با دستهای باز یعنی در کنار بدن آویزان ضد دست بسته. (ناظم الاطباء). دو دست را در حال ایستادگی از دو سوی راست وچپ آویختن چنانکه رسم شیعه مقابل دست بسته که مرسوم اهل سنت است. (یادداشت مرحوم دهخدا).
فرهنگ عمید
فرهنگ معین
(دَ) (ص فا.) باسخاوت، بخشنده.
دست باز داشتن
(~. تَ) (مص م.) رها کردن، دست برداشتن.
دست باز کردن
(از چیزی) (~. کَ دَ) (مص م.) رها کردن آن چیز.
گویش مازندرانی
ضرب المثل فارسی
از ضرب المثل های شیرین فارسی
معادل ابجد
514